احساس کردنت در کنارمون
روزی روزگاری که آسمان آبی و صاف بود و پرنده ها در حال آواز خوندن بودن یه روز خوب دیگه از روزهای خوب خدای بزرگ شروع شد و همه یه جورایی مشغول کار کردن و تلاش بودن مامانی با مشورت بابایی تصمیم گرفتن واسه کوچولوی نازشون که هنوز به وجود نیومده بود و مامانی بابایی سپرده بودنش به خدای مهربون و فرشته های دوست داشتنیش تا از کوچولوی نازشون مواظبت کنه تا که هر وقت وقتش بود هدیش بدن به من و بابایی تا از اون موقع به بعد من و باباییش قربونش بریم و بشیم بهترین و امن ترین تکیه گ...
نویسنده :
مامانی
8:53